«سه هزار شیشلیک» | شرح خاطرات «محمد قاسم آبادی»
دوشنبه, ۰۹ تير ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۰۹
نوید شاهد _ «سه هزار شیشلیک» شرح خاطرات «محمد قاسم آبادی» آشپز لشکر ویژه 25 کربلاست که به کوشش «سیده فاطمه حسینی کوهستانی» جمعآوری و تدوین شده است که از دوران قبل از انقلاب آغاز و تا سالهای دفاع مقدس ادامه پیدا میکند.
به گزارش نوید شاهد گلستان؛ کتاب "سه هزار شیشلیک"، روایت خاطرات ایثارگرانی چون قاسمآبادی بعد تازهای به تاریخ شفاهی دفاع مقدس میدهد و مخاطب، حرفهای ناگفتهای از این دوران را میخواند. دفاع مقدس به دلیل مردمی بودن آن فقط منحصر به رزمندگانی که در خط مقدم خدمت میکردند نمیشود. بدون شک روایت سالهای جنگ مستلزم داشتن نگاهی همه جانبه است. این مهم به اتکای انتشار چنین آثاری محقق خواهد شد.
قسمتی از متن کتاب:
اواخر اسفند 1366 سرمای سنگینی بر کردستان حاکم شده بود. ما در اهواز بودیم و حاج مرتضی برای آغاز یک عملیات دیگر به کردستان رفته بود. کار در آشپزخانه آنقدر سنگین بود که درد کمرم را بعد از مدتی بیشتر کرده بود. گاهگاهی استراحت میکردم. چند روز بعد از رفتن مرتضی از پایگاه شهید رجایی تماس گرفتند که به حاج محمد بگویید با اکیپ آشپزخانه به سمت مریوان حرکت کند.
آن روز دردم بیشتر شده بود و به اصرار بچههای آشپزخانه مجبور شده بودم به منزل بروم و استراحت کنم. نور جهان آمد گفت: حاجی فلانی دم در کارت داره.
حمدالله صادقی یکی از همکاران آشپزخانه را فرستاده بود که دستور را بهم بدهد.
گفتم: بگو بیاد داخل!
وارد شد. دید من در بستر افتادهام.
گفت: حاجی نمیخوام زیاد مزاحم بشم. اما حاج مرتضی تماس گرفته و دستور داده به مریوان بری. مثل اینکه اونجا با مشکل غذا مواجه شدن! آقای صادقی هم منو فرستاده که بهتون خبر بدم.
گفتم: باشه! تو برو من خودمو میرسونم.
نشستنش بیشتر از 5 دقیقه طول نکشید. بعد از رفتنش به سختی از جایم بلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم. لنگان لنگان خودم را رساندم. حمدالله آنجا بود. مرا که دید به شوخی گفت:
پیرمرد تو که لنگ میزنی؟!
هنوز درد داشتم، خودم را روی یک صندلی انداختم و گفتم:
حاجی وضع منو که میبینی! موندم چطوری برم مریوان! اصلا میرسم اونجا؟!
جدی شد و گفت: این دستورآقا مرتضی است. باید به خودش بگیم. الان زنگ میزنم اطلاع میدم ببینم چی میگه!
تلفن را برداشت. تماس گرفت و حالم را برایش شرح داد. بعد ساکت شد و گوش داد و بعد تماس قطع شد. گوشی را سر جایش گذاشت. نگاهم کرد.
میدانستم هیچجوری قانع نمیشود و باید بروم!
گفت: حاجی فقط گفت یه آمبولانس بگیری توش بخوابی و به منطقه بری، اونجا دستورات کار آشپزخونه رو بدی. همین!
تکلیف، قطعی و مسلم بود! کمرم را محکم بستم. سفارش یک کانکس بزرگ را دادم و بچهها تجهیزات را بارگیری کردند. تعداد 25 تا 30 نفر را هم انتخاب کردم و قرار شد فردا صبح حرکت کنیم.»
«سه هزار شیشلیک» به کوشش «سیده فاطمه حسینی کوهستانی» سال 1398 در 213 صفحه مصور تدوین و توسط نشر «صریر» در 1000 نسخه منتشر شده است.
نظر شما